چشم هایش از خواب پر است نصف شبی و بین خواب و بیداری می پرسد بابایی ما چرا درست شدیم ؟ من هم در راه رفتن به مستراح می گویم بر می گردم جواب می دهم . قهر می کند و داد می زند که من هم می روم کامپیوترو روشن می کنم . دنبال بهانه است فسقلی سوال فلسفی می پرسد ! ساعت نزدیک به سه نصف شب است ، پای کامپیوتر چرت می زند ، سوال را فراموش کرده اما قصد ترک کردن کامپیوتر را هم ندارد .
۳ نظر:
مارون- بچه یه بوهایی برده
پسر کو ندارد نشان از پدر....
پسر کو ندارد نشان از پدر....
ارسال یک نظر