۶ مهر ۱۳۸۹

سری به انباری "خلوت" بزنید

اتفاق افتاده برای شما هم که بروید به انباری خانه قدیمی پدری و صندوق های قدیمی را وارسی کنید و اسباب و اثاثیه خاک گرفته روی طاقچه ها را نگاه کنید ؟ گاهی می شود که آدم ساعت ها چهار زانو می نشیند و اسباب و اثاثیه درون صندوقچه های رنگ و رو رفته را زیر و رو کند بدون آنکه گذر زمان را احساس کند .
وب سایت خلوت خیلی هم خلوت نیست ، انگاری که یکی از همان انباری های قدیمی و پر از کتاب ، روزنامه و مجله قدیمی . علاقه مند اگر باشید می شود ساعت ها نشست و روزنامه ها و مجلات قدیمی را ورق زد .
م . ایل بیگی - مدیر سایت - می گوید که با وجود پیری و سن بالا و با زحمت فردی و هزینه شخصی تا الان توانسته است 3353 عنوان کتاب و نشریه را در وب سایت خلوت جا دهد . (مصاحبه با رادیو زمانه)
پی نوشت :) هنوز وقت نکرده ام به همه جای این انباری قدیمی سر بزنم اما تا همینجا هم کلی ذوق زده شدم از دیدار دوباره بعضی از مجلات قدیمی که خود خریده و خوانده ام و مجلات و روزنامه هایی که نامشان را شنیده ام و بارها در دل آرزوی دیدنشان را داشته ام .
شرح تصویر : تعدادی از نشریات قدیمی موجود در انباری خلوت (برای تماشای بهتر روی عکس کلیک کنید)

heil hitler

علی محمد بزرگواری نماینده فعلی مردم کهگیلویه و بهمئی در مجلس شورای اسلامی

۲ مهر ۱۳۸۹

دستها ، موبایل ها و نوجوان چهارده ساله ای که در میان شعله های آتش می سوزد / خبر و فیلم

تصادف که خبر تازه ای نیست در اخبار روزانه ایران ، کشته و مجروح شدن هم نه ، که سهم شبانه روز این ملت از سی کشته در تصادفات به رقم پنجاه نزدیک شده است . عادت کرده ایم به دیدن صحنه های دلخراش بدن های تکه پاره و جسدهای سوخته ناشی از تصادفات جاده ای ، اما :
اواخر تابستان امسال ( بیست و هشتم شهریور ) در کیلومتر 5 جاده دهدشت - سوق ( محل تصادف روی گوگل مپ )خودرو رونیز حمل پول بانک صادرات با سمند ویژه بین شهری از روبرو برخورد می کند ( به علت سبقت بیجای خودرو حمل پول از یک موتور سیکلت ) . بر اثر سرعت بیش از حد هر دو خودرو شدت برخورد بسیار بالا بود . چند دقیقه بعد از تصادف ، خودرو رونیز آتش گرفته اما قبل از آن راننده و دیگر سرنشین فرصت بیرون آمدن از ماشین را پیدا می کنند . ماشین سمند هم چند دقیقه بعد آتش می گیرد ، راننده بر اثر شدت ضربه جان می دهد اما مسافر جلو که زخمی شده تا چندین دقیقه سعی در بیرون آمدن از شیشه بغل خودرو دارد که موفق می شود بدنش را هم تا نیمه از ماشین بیرون بیاورد! سمت راننده سمند در آتش می سوزد و در سمت دیگر مسافر چهارده ساله آن سعی در فرار از آن جهنم را دارد ( فیلم 1). دوباره تکرار می کنم که این صحنه ها در کشور بدل به امری روزمره و برای همه ما امری عادی شده است اما :
در همه آن لحظاتی که نوجوان چهارده ساله سعی در بیرون کشیدن خود از شیشه سمند در حال اشتعال را دارد دستهای بسیاری بجای یاری کردن ( به هر طریق ممکن ) به این نوجوان ، موبایل بدست از این صحنه فیلم برداری می کنند ( فیلم 1) ، دستهایی که اگر هر کدام یک مشت خاک می ریختند شاید ...
و سرانجام تلاش نوجوان چهارده ساله تنها ره بجایی نمی برد و لحظاتی بعد خودرو سمند بر اثر انفجار از بین می رود و ... ( فیلم 2)
ماشین آتش نشانی شهر دهدشت بعد از چهل دقیقه در صحنه ( 5 کیلومتری شهر ) حاضر می شود و زمانی که حاضر می شود آب ندارد ( به گفته شاهدان عینی ) و آمبولانس اورژانس دهدشت هم ساعتی بعد می آید تا اجساد سوخته را به بیمارستان ببرد .
در ضمن : محل تصادف در 500 متری روستای دره لبک و تقریبن دویست متری یک کارگاه بلوک زنی است !
پی نوشت :( هر دو فیلم دارای صحنه های بشدت دلخراش هستند و پیشنهاد می کنم اگر طاقت دیدن چنین صحنه هایی را ندارید فیلم ها را نبینید .
لینک مطلب در بالاترین
- لینک خبر در وبسایت دهدشت نیوز

۱ مهر ۱۳۸۹

جنگ و مهر و نارنجک های پلاستیکی

- قلک هایی می دادند دست ما و چند ماه بعد باید تحویل می دادیم ، قلک هایی شکل نارنجک ، شکل تانک . چند هفته بعد باید این قلک ها را تحویل می دادیم و این تازه شروع مصیبت بود . جنگ ، تحریم اقتصادی ، بیکاری و ده سر عائله ! قلک ها روز آخر پر می شد آنهم بعد از یک روز اعتصاب غذا و کلی گریه و زاری تا مادر از خرج نیم بند خانه چند سکه ای بچپاند در آن نارنجک پلاستیکی ... آن وقت ها خیلی نه اهل حساب و کتاب بودیم و نه چیزی از دلار و ریال سر در می آوردیم ، حالا اما که اهل حساب و کتاب با یک حساب سرانگشتی خرج جنگ هشت ساله را هزاران میلیارد $ عنوان می کنند این فکر آزارم می دهد که آن نارنجک های پلاستیکی که سر جمع شاید چند ده تومانی را در خود جای می دادند کدام سوراخ و سمبه آن بلای خانمانسوز را پر می کردند ؟!
- امروز اول مهر ماه است و حسن کار به این است که اول مهر را هم تا لنگ ظهر خوابیده باشی بی دغدغه ، اول مهر که بیفتد به انتهای هفته این محاسن را هم دارد که شروع کلاس ها بیفتد به چندم مهر . اما باز هم فکر شنبه تلخ سازد جمعه اطفال و ایضن معلمانی چون من را که بقیه را نمی دانم .

۳۱ شهریور ۱۳۸۹

روز 30 شهریور در تقویم سالهای آینده : روزِ همه جهان کشته مرده ما !

مناسبت های مصوب تقویم غیر رسمی کشور(کوچه بازار) برای سالهای آینده :
30 شهریور برابر با 21 سپتامبر در تقویم غیر رسمی به شکرانه حماسه حضور صندلی های خالی در نشست هزاره سازمان ملل به نام " روز همه جهان کشته مرده ما " نامگذاری شود .
مرتبط با موضوع :) حذف روز گفت وگوی تمدن ها از تقویم کشور

نسخه 1 پزشک / نمایشنامه در چهار نیم پرده

- اتاق انتظارِ مطب 1 پزشک ، روز :
مردی (یا زنی) سراسیمه و مضطرب وارد مطب شده و سراغ 1پزشک را می گیرد
منشی 1 پزشک : آروم باشین آقا (یا خانم) ، چی شده ؟ لطفن یه لحظه آروم باشین
مرد (یا زن) سراسیمه و مضطرب : نمی تونم خانوم ، من باید همین الان دکتر و ببینم ، خواهش می کنم
منشی 1 پزشک : چند نفر اینجا نشستن ، باید منتظر باشین تا نوبتتون بشه ، خواهش می کنم ...
یک ساعت بعد :
مرد (یا زن) سراسیمه و مضطرب در طول اتاق انتظار مطب 1 پزشک بالا و پایین می رود .
صدای زنگ
منشی 1 پزشک رو به مرد (یا زن) سراسیمه و مضطرب می گوید : آقا (یا خانم) نوبت شماست ، بفرمائید داخل
- داخل مطب 1 پزشک :
مرد (یا زن) ... : آقای 1 پزشک بدادم برسید ، بدادم برسید
1 پزشک : آرام باشید جانم ... لطفن به من بگین چی شده ؟
مرد (یا ... : سه روزه 1پزشک ... سه روزه که vpnم قطع شده ، اولتراسورفم از کار افتاده ... بدادم برسین 1پزشک ... خواهش می کنم ... از همه جا بی خبرم ... درمانده شدم
1 پزشک در حالی که لبخند می زند و دست مرد (یا ... را گرفته : اینکه مشکلی نداره جانم ... الان براتون یه نسخه می نویسم ، طبق دستور نسخه عمل کنین مشکلتون حل میشه ... اصلن جای نگرانی نیست ... خیلی ها مشکل شما را داشتن و حالا روزهاست که دارن بی هیچ مشکلی زندگی می کنن جانم
مرد (یا ... که حالا آرام شده است تقریبن روی صندلی ولو شده و به آرامی عرق پیشانیش را پاک می کند ، چشمهایش را بسته و آرام نفس می کشد .
- خانه مرد (یا زن) سراسیمه و مضطرب ، شب :
مرد (یا زن) که حالا دیگر اثری از اضطراب در او دیده نمی شود پشت سیستم (کامپیوتر) خانه اش روی صندلی راحتی نشسته است و مدام چشمش از نسخه 1پزشک به صفحه مانیتور و بالعکس می چرخد .
- نیم ساعت بعد ، همان مکان :
مرد (یا زن) با خوشحالی از روی صندلی به هوا می پرد و فریاد می زند : هورااااااااااااا ... بالاخره تموم شد ... من هم گودری شدم ... ممنونم 1 پزشک ... ممنون
پرده می افتد
***
پی نوشت :) یک شوخی با دکتر علیرضا مجیدی (1پزشک وبلاگ نویسی فارسی) بود ... همین
در ضمن :)) وبلاگ نویسی فارسی (ایرانی) بسیار وامدار دکتر مجیدی می باشد و این شوخی بیشتر به پاس قدردانی از ایشان بود .

منافقین

" يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ / با زبانشان چيزى را مى‌گويند كه در دلشان نيست (آیه 11 از سوره فتح) "
در قرآن آمده است ، درباره منافقین !
پی نوشت :) پس منافق این بود و ما نمی دانستیم ؟! ما را بگو سالهای سال فکر می کردیم منافق و منافقین سبیل دارد ، اورکت سبز آمریکایی تن می کند ، شلوار لی می پوشد و ... عجب !


۲۹ شهریور ۱۳۸۹

مستند "داستان دو سرباز"

مستند "داستان دو سرباز" به زندگی واقعی دو رزمنده ایرانی و عراقی می پردازد که از ابتدای جنگ در آن شرکت کرده بودند و هر دو به اسارت درآمده و هر دو هم بر اثر جنگ تا آستانه خودکشی پیش رفتند اما ...
... نجا عبود سرباز عراقی در جریان آزادسازی خرمشهر زخمی شده و در حالی که نزدیک بود بوسیله سربازان ایرانی کشته شود توسط زاهد بسیجی چهارده ساله ایرانی از مرگ حتمی نجات پیدا کرده و به اسارت نیروهای ایرانی در می آید ...
... جنگ تمام می شود و اسرای دو کشور به خانه بر می گردند ، نجا عبود - آنطور که خود تعریف می کند - از لحظه ورود به عراق با کتک و فخاشی پذیرائی می شود که اگر عاشق صدام بودی چرا اسیر شدی ، چرا کشته نشدی ؟! ، زنش ازدواج کرده است و دخترش هم او را به یاد نمی آورد . زاهد هم بعد از بازگشت به خانه ازدواج می کند اما زندگی موفقی ندارد ...
... سال ها بعد این دو سرباز متخاصمِ سال های قبل همدیگر را بطور اتفاقی در یک مرکز غیر دولتی کمک به سربازان شرکت کننده در جنگ های مختلف در کشور کانادا می بینند ...
داستان این دو سرباز و اسیر جنگ ایران و عراق تا مدت ها تیتر روزنامه های کانادا بود و مستند این ماجرای واقعی را ژیار گل گزارشگر بی بی سی فارسی برای این شبکه ساخته است .
پی نوشت :) مستند "داستان دو سرباز" شب گذشته از بی بی سی فارسی پخش شد و امروز و روزهای آینده بازپخش آن را می توانید در این شبکه ببینید و در اولین فرصت لینک این مستند جذاب در همین مکان قرار می گیرد .

آلزایمر گرفته ام به گمانم !

روزهای خوب ... زمانی که مجلس در راس امور بود !
پی نوشت :( چیزی یادم نمی آید ، یادم باشد عصر بروم دکتر ، این روزها خیلی فراموشکار شده ام ... آلزایمر نگرفته باشم ؟!

۲۸ شهریور ۱۳۸۹

آغاز پروژه بایگانی مطبوعات ایران بصورت آنلاین با هفته نامه"کتاب جمعه"

روزهای سياهی در پيش است. دوران پرادباری که، گرچه منطقاً عمری دراز نمی‌تواند داشت، از هم‌اکنون نهاد تيرهٔ خود را آشکار کرده است و استقرار سلطهٔ خود را بر زمينه‌ئی از نفی دموکراسی، نفی ملّيت، و نفی دستاوردهای مدنّيت و فرهنگ و هنر می‌جويد... ادامه
اولین شماره هفته نامه کتاب جمعه به سردبیری احمد شاملو در پنجشنبه چهارم مرداد 1358 با این جمله آغاز شد ، مجله ای که بعد از 36 شماره به اجبار تعطیل شد .
هفته نامه کتاب جمعه از چند وقت پیش بصورت ویکی بر روی نت قرار گرفت و تاکنون کار اسکن صفحات چند شماره از این هفته نامه و تایپ متن آن در صفحات جداگانه انجام گرفت . دوره نه چندان طولانی کتاب جمعه بدون شک برگهایی مهم هستند از تاریخ ادبی و حتی سیاسی ایران در روزهای آغازین انقلاب 1357 که می تواند مرجعی باشد برای همه دوستداران تاریخ ادبی و سیاسی این کشور.
آنطورکه در صفحه آغازین این پروژه آمده است قرار است همه نشریات قدیمی ایران بصورت آن لاین بر روی نت قرار گیرد و انتشار کتاب جمعه به نوعی استارت پروژه بایگانی مطبوعات ایران بشمار می رود .
برای ورود به صفحه "کتاب جمعه" کلیک کنید
شرح تصویر : روی جلد اولین شماره هفته نامه کتاب جمعه
پی نوشت : تشکر از رضا قاسمی بخاطر لینک کتاب جمعه

من هم "قهوه تلخ" و کپی نمی کنم و دانلود نمی کنم و این حرفها

"قهوه تلخ" را که به گوگل بدهید برای جستجو ، اولین گزینه این است " دانلود سریال قهوه تلخ با سرور مستقیم" و گزینه دوم این است "مهران مدیری : جان من سریال قهوه تلخ را کپی نکنید " ! مملکته ... و الخ
پی نوشت : قهوه تلخ مهران مدیری را ندیدم اما برای نواختن مشتی هر چند نه خیلی محکم به بعضی دهان ها ، اگر قرار بر تماشای این سریال باشد نسخه کپی آن را نگاه نمی کنم ، قول می دهم ... قول قول
در ضمن : بعضی ها دنبال بهانه برای دانلود و کپی غیر مجاز قهوه تلخ می گردند و برا همین دوره افتادند در کوچه بازار دنیای مجازی که مهران مدیری به فلانی نامه نوشته و به بهمانی قهوه تلخ تقدیم کرده ! آقا بر فرض هم کرده باشد باز هم دلیل موجهی نیست پس بی خود وجدان جون خودتان را راحت نکنید .
راستی : حال می کنم که قهوه تلخ مدیری دیدن هم در این مملکت برای خودش شده است یک کنش سیاسی و دهن کجی حسابی به نقطه چین(...)

۲۴ شهریور ۱۳۸۹

بخاطر یک مشت لایک / دعواهای زن و شوهری در دنیای مجازی

اگر از همون روز اول که به وبلاگ اون پتیاره عجوزه لینک داد جلوش در می اومدم حالا کار به اینجا ها نمی کشید ... خجالت که نمی کشه که ! یا توفیس بوک اون دختره ولگرد پرسه می زنه یا تو گوگل ریدرش هی پشت سر هم لایک لایک می زنه... تقصیر خودم بود که هیچی نگفتم ... اِه اِه اِه ! هر چی اون دختره می نویسه هی نخونده لایک می زنه ... هفته ای یه روز نمیاد فیس بوک من ببینه من زنده ام مرده ام ... خجالت هم خوب چیزیه والا ... تو رو خدا برین تو فیس بوک این دختر خودتون ببینین ، آقا زیر تموم عکسای خانوم زده nice ...nice خوب شما جای من ، چه حالی بهتون دست میده ؟! دریغ از یه لایک تو گودر من ... یه دونه کامنت تو فیس بوک من نگذاشته تا الان ! آخه کی باور می کنه که آقا به وبلاگ من ، شریک زندگیش لینک نداده باشه ... آدم دردشو به کی بگه ... آخه من چطوری با همچین ادمی زندگی کنم آخه ؟! دیگه به اینجام رسیده ... نه دیگه نه ... حالا دیگه لایک می خوام چیکار ؟ کامنت هاش تو سرش بخوره ... حالیش می کنم ... حالا می بینین

جای خالی "دشمن شناسی" در متون آموزشی را با گنجاندن فصل هشتم رمان دن کیشوت(آسیاب های بادی) پر کنیم

در پی اظهار نگرانی رمضان شجاعی کیاسری عضو شریف ! کمیسیون فرهنگی مجلس در رابطه با نبودن موضوعاتی پیرامون "دشمن شناسی" در متون آموزشی دانش آموزان پیشنهاد می شود فصل هشتم از رمان "دن کیشوت" اثر سروانتس را به متون آموزشی تمام مقاطع تحصیلی اضافه کنند تا انشاء الله بتوانیم دانش آموزان دشمن شناسی را برای نسل های آینده تربیت کنیم . و حالا با هم بخش آغازین فصل هشتم رمان دن کیشوت را با عنوان " آسیاب های بادی" می خوانیم :
در آن هنگام سی تا چهل آسیای بادی در آن دشت دیدند و همین‌که چشم دن کیشوت به آن‌ها افتاد به مهتر خود گفت: « بخت بهتر از آن‌چه خواست ماست کارها را روبراه می‌کند. تماشا کن سانکو، هم اینک در برابر ما سی دیو بی‌قواره قد علم کرده‌اند و من در نظر دارم با همة ایشان نبرد کنم و هرچند تن که باشند همه را به درک بفرستم. با غنیمتی که از آنان به چنگ خواهیم آورد کم‌کم غنی خواهیم شد، چه این خود جنگی برحق است و پاک کردن جهان از لوث وجود این دودمان کثیف در پیشگاه خداوند تعالی عبادتی عظیم محسوب خواهد شد.- سانکو پانزا پرسید: کدام دیو؟ - اربابش جواب داد: همان‌ها که تو آن‌جا با بازوان بلندشان می‌بینی، چون در میان ایشان دیوانی هستند که طول بازوانشان تقریباَ به دو فرسنگ می‌رسد. – سانکو درجواب گفت: احتیاط کنید ارباب، آن‌چه ما از دور می‌بینیم دیوان نیستند بلکه آسیاهای بادی هستند و آن‌چه به نظر ما بازو می‌نماید پره‌های آسیا است که چون از وزش باد به حرکت درآید سنگ آسیا را نیز با خود می‌گرداند...
ادامه داستان
پی نوشت : با کلیک روی ادامه داستان می توانید متن کامل فصل هشتم رمان دن کیشوت را بخوانید و یا در صورت تمایل بشنوید .

۲۲ شهریور ۱۳۸۹

دانش آموزان را "تربیت سیاسی" می کنند

این بوی ماه مدرسه انگار ول کن ما نیست ، اینجا را ببینید ، ایلنا نوشته است که قرار است از امسال و در دو دوره راهنمایی و دبیرستان کتابی تحت عنوان "تربیت سیاسی" تدریس شود . انتهای خبر ایلنا اشاره ای مختصر به مفاد این کتاب آموزشی کرده اما خوب معلوم است که "مربیان تربیتی" قرار است بینوا دانش آموزان را چه تربیتی کنند . نگاهی به احزاب و گروه های سیاسی کشور ، بهائیت و وهابیت ، ولایت فقیه و مهدویت و ... از جمله موضوعات مطرح شده در کتاب "تربیت سیاسی" است .
پی نوشت : اصولن با کلمه "تربیت" مشکل دارم و معتقدم که تربیت یک جورهایی با جک و جانور بیشتر مرتبط است تا آدم ! البته این نظر شخصیه من هست و وحی منزل نیست و البته قابل تغییر می باشد .
در ضمن : از همین حالا خیلی ها را می بینم که دندون تیز کرده اند برای حق التدریس این درس دم دست که قطعن نه نیاز به تخصص دارد و نه نیاز به شب خوانی های معمول معلمان محترم و محترمه برای دروس تازه .
البته : البته و مطمئنن نصیبی از این درس به من و امثال من نمی رسد و بهتر است که اصلن فکر حق التدریس راحت الحلقوم آن از ذهن منحرف ما نگذرد .

بخاطر بوی ماه مدرسه ... پیف ، پیف

از آنجایی که باز آمد بوی ماه مدرسه - دانش آموزان و ایضا معلمان محترم : پیف ، پیف ... بوی بو گندو میاد بوی بو گندو میاد - و نا سلامتی من هم معلم هستم و قطعن باید برای این بو ... ببخشید ، روزها ... چیزی بنویسم ، و از آن جایی که حس و حال و شوق و رغبتی برای نوشتن در اینباره خاص وجود ندارد پیشنهاد می کنم گزارش مجله "فارین پالیسی" را بخوانید که به بررسی متون آموزشی کتاب های درسی می پردازد در عربستان ، چین ، آمریکا ، روسیه و البته ایران . و اینکه تقریبن در روسیه ، چین ، عربستان و ایران متون آموزشی آنقدر به هم شباهت دارد که انگار از روی هم تقلب کرده اند ! از جمله تحریف تاریخ ، نگاه ایدئولوژیک به مسائل آموزشی و غیره .
گزارش مجله "فارین پالیسی"

فیدوس تبلیغ می کند

پی نوشت : چند روز است که لوگوی تبلیغاتی دو موسسهِ محک (موسسه خیریه حمایت از کودکان سرطانی) و اهدا عضو در سمت راست فیدوس درج شده ، با علم به اینکه این دو موسسه غیر دولتی بوده و حاکمیت هیچ دخالتی در کار هیچ یک از این دو موسسه ندارند (البته امیدوارم!) . فیدوس درپیت تر از آن است که ادعایی داشته باشد اما با اینهمه امید دارم که مفید واقع شود .
راستی : اهدا عضو به دیگران ربطی به عقیده و مذهب ندارد و لازم نبود در بخش معرفی سایت اهدا عضو تاکید شود بر میهن اسلامی ما ، که شبهه دولتی بودن موسسه ایجاد شود .
در ضمن : من اول برای خودم خواستم و با خانواده از چند سال پیش کارت اهداء عضو داریم و به محک هم در حد توان ...

۱۸ شهریور ۱۳۸۹

اعتراف

در اتاقک اعتراف کلیسا کسی اعتراف می کند ، در آنسوی دریچهِ اتاقک اعتراف بجای کشیش ، بازجو (بازجو یا قاضی یا چه می دانم مثلن یک نظامی ) نشسته است .

آنها هرگز پیر نمی شوند / داستان کوتاه " آنها هنوز جوانند "

بابای خاطره، از پشت میخک‌ها، به جمعیت نگاه می‌کند و دنبال دخترش می‌گردد و می‌گوید:

«او مرا توی سلول انداخت و چشم‌بندم را باز کرد. شناختمش. سال‌ها پیش در همان سلول با هم بودیم، حتی هنوز می‌توانستم شعارهایی را که خودش روی دیوار سلول نوشته بود، برایش بخوانم. در را به رویم بست و کلون را انداخت. می‌خواست برود که دهانم را روی دریچه سلول گذاشتم و گفتم: یک لحظه صبر کن. با تو حرف دارم. برگشت. در را باز کرد. گفتم: من و تو روزگاری با هم توی همین سلول بودیم. یادت هست شب‌هایی را که پاهای هر دوتامان، آش و لاش شده بود؟ سرخ شد. سرش را پایین انداخت و رفت.»

مامان خاطره، رو می‌کند به عکس بابای او و می‌گوید: «آن ترانه‌ای را که در سلول می‌خواندی، یادت هست؟ هر روز غروب که توی سلول دلم تنگ می‌شد، منتظر می‌ماندم تا صدایت را از آن سوی بند بشنوم.»

- با ما بودی. بی ما رفتی. چو بوی گل به کجا رفتی؟ تنها ماندم. تنها رفتی. چو کاروان رود، فغانم از زمین به آسمان رود. دور از یارم، خون می‌بارم.

یکی از مادرها، اشک‌هایش را پاک می‌کند و ذوق‌زده، جیغ می‌کشد:

بخشی از روایت داستانی حضور مادران خاوران است در گورستان خاوران ، به قلم علی اشرف درویشیان با نام " آنها هنوز جوانند " . هر سال در این روزها آخر شهریور که می شود چند باری با این داستان کوتاه گریه می کنم . فایل صوتی این روایت کوتاه را با اجرای ناصر زراعتی از اینجا دریافت کنید ، در اینجا هم می توانید متن داستان را بخوانید .

۱۶ شهریور ۱۳۸۹

وبلاگ نویسی بی جیره و مواجب / برای شانزدهم شهریور ، روز بلاگستان فارسی

هنوز اول صبح است - کمی مانده به 11 پیش از ظهر - ، از حالت صلیب شکسته به حالت جنینی می روی و بعد به پشت بر می گردی ، چشم ها را یکی یکی باز می کنی و تا به نور عادت کنند کورمال کورمال لب تاب را باز می کنی و تا ویندوز بالا می آید تو هم فرصت داری دست و رویی به آب بزنی . ویندوز بالا آمده اما مطابق معمول ارتباط نداری و باید اس ام اس بدهی به شرکت آی اس پی که جواب نمی دهد و مجبوری زنگ بزنی . ارتباط برقرار می شود ، تا جیمیل و ریدر و وبلاگت بالا بیاید فرصت کافی داری که یک لقمه صبحانه و استکانی چای بخوری . وی پی ان کار نمی کند ، اولتراسورف را امتحان می کنی برای بالا آمدن فیس بوک . جواب می دهد اما پیش از آن نزدیک است که جان تو هم بالا بیاید . ایمیل هایت را چک می کنی ، سری به گودر می زنی و چند لایک و چند اشتراک و ساعت نزدیک به 1 بعد از ظهر است . نگاهی به آمارگیر وبلاگ می اندازی - ورودی های داخل کشور معمولن از سر ظهر زیاد می شود قبل از ظهر ورودی چندانی از داخل کشور نداری - ، وارد بخش مدیریت وبلاگ می شوی ، چیزی برای نوشتن نداری و برای همین به سراغ فیس بوک می روی که حالا باز شده - البته نیمه باز - ، آنجا را هم چک می کنی ، باز چند لایک و یکی دو تا کامنت و تایید دوستان جدید و دوباره می روی بسراغ گودر و باز ... جواب می دهی چند بار در روز این را تکرار می کنی ؟ خسته نمی شوی ؟ می گوید تو خسته نمی شوی از کار بی جیره و مواجب ؟ اگر حقوقی چیزی از این راه در می آوری به من هم بگو ، اقلن کم اینقدر حرص نخورم ؟! ... مواجبی نداری ، حتی هزینه ADSL را هم نمی توانی از این راه (وبلاگ نویسی و وبگردی و گودر بازی و ...) بدست بیاوری ! حرفی نمی زنی ، گوگل تالک پیام می دهد که ایمیل تازه ای داری . چک می کنی ، امروز شانزدهم شهریور روز وبلاگ نویسی فارسی است ، دعوت شده ای که برای این روز چیزی بنویسی .
پی نوشت : با اینهمه و همه اینها ، فیدوس را دوست دارم ، چون اولین مکانی است که بی دغدغه - کم دغدغه بهتر است - و بدون تپق زدن حرف هایم را زدم ، عقده دلم را خالی کردم . برای اظهار نظر کردن لکنت نگرفتم ، قلبم تا حوالی گلویم نیامد و عرق از همه جایم شره نکرد . فیدوس به من اعتماد به نفس داد - چیزی که سالها کم داشتم - و خلاصه نِق به جان می خرم و وبلاگ نویسی بی جیره و مواجب را ترک نمی کنم .
- پست های ویژه روز بلاگستان فارسی سال 1389

۱۵ شهریور ۱۳۸۹

والا علم پزشکی پیشرفت کرده ، لطفن دست از سر خرس و گرازها بردارید

درد ناشی از بیرون زدگی دیسک کمر سخت ترین دردها نیست اما بد دردی است و اوج درد در قسمت لگن و موقع قضای حاجت است ، خلاصه در میان همه دردها در رده الف قرار دارد و فرد مبتلا برای کاهش درد دست به هر کاری می زند . از جمله پیشنهادهای رایج در اینجا (ک - ب) رفتن تا کمرگاه در پوست گراز تازه شکار شده است که خود مراسمی دارد ، فرد مبتلا به عارضه بیرون زدگی دیسک کمر را به محل زیست گراز های وحشی می برند و شکارچیان زبده گراز را شکار کرده و زنده زنده شکمش را پاره می کنند و بیمار را تا کمر در میان شکم دریده گراز می گذارند برای چندین ساعت .
- اینکه بیمار مداوا می شود یا نه را نمی دانم و در باب علمی بودن این روشِ درمان ، مکتوب در جایی هم نخواندم
- بیش از هشت ماه درد ناشی از بیرون زدگی دیسک کمر را تحمل کردم و تن به این روش درمان ندادم
چه شد که این را نوشتم : بریدن زبان خرس ها در لرستان برای درمان بواسیر (هموروئید)!
پی نوشت : جهالت جغرافیای خاصی ندارد و اینکه دنیا کمی پیشرفت کرده و چیزی درست شده به اسم علم پزشکی که اتفاقن پیشرفت خوبی هم دارد و خیلی هم سریع تا دورترین نقاط جهان می رود .

۱۴ شهریور ۱۳۸۹

هیاهویِ استخدام در آموزش و پرورش برای هیچ

پیش درآمد: اینکه در کشورهای مختلف ، دولت ها یاد و خاطره جانباختگان جنگ را گرامی می دارند و حتی به خانواده های آنها (در صورت از دست دادن سرپرست خانواده) کمک های مالی می کنند یک چیز است و اینکه حاکمیت حق دیگران را به اسم گرامیداشت خاطره جانباختگان جنگ پایمال می کند چیزی دیگر است .
و اما : سر و صدا و هیاهوی استخدام چندین هزار نفر در آموزش و پرورش - بعدِ گذشتن از هفت خوان امتحان و گزینش - گوش فلک را کر کرده که لابد تا دورترین نقاط کشور هم در جریان امر قرار گرفته اند .
نتیجه : دختر یک متر و هشتاد سانتی متر قد داشت و گریه می کرد و صورتش خیس اشک بود ، می گفت که کارشناسی ارشد تربیت بدنی دارد و چندین مدال استانی و حتی کشوری دارد اما در آخرین مرحله استخدام چندین هزار نفری آموزش و پرورش در رشته تربیت بدنی جایش را به یک فوق دیپلم گرافیک با سهمیه فرزند شهید دادند .
تمام
مرتبط با موضوع : تجمع و اعتراض بی سابقه در ساری نسبت به اعلام اسامی پذیرفته شدگان آزمون استخدامی آموزش و پرورش
پی نوشت : خبرهایی از بی عدالتی در اعلام اسامی پذیرفته شدگان آزمون استخدامی آموزش و پرورش به گوش می رسد که مخ آدم سوت می کشد