۹ فروردین ۱۳۸۸

قصه تکراری است ... به دل نگیرید

قصه تکراری پسریا دختری که در خیابان بسته های آدامس و بیسکویت و شکلات می فروشد و مدام تکرار می کند آقا بخرین ...خواهش می کنم ...جون این آقا پسرتون فقط یکی بخرین ...فقط یکی ...خواهش می کنم ...
محمد هم یکی از همان پسرهایی است که به شیشه اتومبیل ضربه می زند و با دست اشاره می کند که شیشه را پاین بکشم و بعد هم جعبه ویفرهای شکلاتی را نشانم می دهد و می گوید : می بینی ، هنوز یکی هم نفروختم ! و وقتی می بیند که من بی تفاوت نگاهش می کنم باز تکرار می کند : دونه ای صد تومن ، پنج تا که برداری میشه پونصد تومن .
می پرسم کجایی هستی ؟
افغانیم
باز می پرسم کی اومدین بهبهان ؟
یک سالی هست ، اول شیراز بودیم ، بابام که مرد ...
می پرسم بابات چطور شد مرد ؟
نفس کوتاه داشت ... نتونست کار کنه مرد
محمد در شیراز متولد شده است ، یک سال پیش و بعد از فوت پدرش ( بر اثر آسم ) و به دلیل ترس از اخراج و انتقال به افغانستان به همراه مادر ، برادر بزرگتر و خواهر کوچکترش به بهبهان آمده اند . برادر بزرگتر کارگر ساختمان است و محمد و خواهر کوچکتر هم دستفروشی می کنند .
می پرسم درس هم می خونی ؟
نه ، افغانیا که نمی تونن درس بخونن ، اما درس قرآن می خونم ، چند بار هم مدرسه خانگی رفتم . آب ... داد ... بلدم بنویسم .
محمد مانند بسیاری دیگر از کودکان افغانیِ متولدِ ایران حق استفاده از امکانات آموزشی را در این کشور ندارند ، آنها با وجودی که متولد این کشور هستند و خانواده آنها هم سالهاست که در اینجا ساکن هستند اما طبق قوانین جمهوری اسلامی نمی توانند در مدارس دولتی درس بخوانند . مدارس خانگی و کلاس قرآن که محمد در آنها درس می خواند بوسیله خود افغانیها و بدون هیچگونه امکانات اولیه برای تدریس اداره می شود و معمولا یکی از آنها که سواد خواندن و نوشتن دارد به کودکان افغانی سوادی در حد خواندن قرآن را می آموزد .
می پرسم تا حالا افغانستان رفتی ؟
نه اما برادر رفته
می پرسم دوست داری برگردی افغانستان ؟
دوست دارم برم ، اما اونجا هم هیچی نداریم ، فرقی نداره
می پرسم محمد چه آرزویی داری ؟
خیلی دلم می خواد برم مدرسه ، می خوام ببینم اونجا چطوریه ، بچه ها چیکار می کنن ...دلم می خواد برم مدرسه
قصه تکراری پسر یا دختری افغانی که در ایران به دنیا آمده اند اما طبق قانون نمی توانند از امکانات آموزشی در این کشور استفاده کند ... قصه تکراری است ... به دل نگیرید

۲ فروردین ۱۳۸۸

عکس نوشت (مسابقه)


پیش نوشت: دومین پست فیدوس در سال جدید کمی با کلیت وبلاگ متفاوت است ، که البته هیچ اشکالی هم ندارد . بنابراین در دومین روز از سال سال گاو را به همه خوانندگان فیدوس تبریک و تهنیت گفته با امید به اینکه گاو درونمان ( چیزی شبیه به کودک درون ) را فربه کنیم برای روز مبادا !
اصل مطلب: خرگوش که سالها قبل مسابقه دو را به لاک پشت باخته بود و بعدها شاکی شد که کمیته داوران رشوه گرفته و دست اخر هم کارش به کمیته انضباطی کشیده شد ، امسال برای اعاده حیثیت پیشنهاد مسابقه دیوار نوردی را داد که متاسفانه یا خوشبختانه و یا به هر صورت باز هم مسابقه را به حریف کهنه کار خود واگذار کرد تا برای همیشه از کلیه میادین ورزشی خدا حافظی کند .
پس نوشت : مسابقه مذکور در حضور خود ما ( همسر و من و پسر ) برگزار شده و خرگوش هم ضمن پذیرش نتیجه مسابقه ، اولین نفری بود که به لاک پشت تبریک گفت .

۱ فروردین ۱۳۸۸

اي بهار ...

امروز اول فروردین ماه و اولین روز از سال 1388 است و اولین مطلب فیدوس در سال جدید هم شعری است با گویش لری و سروده حمزه ولوی * (با کسب اجازه غیر رسمی از ایشان ) که در ابتدای دهه شصت سروده شده و به نوعی حال و هوای آن سالها را دارد . با یادی از درگذشتگان 87 ( اردشیر دوست خوبم که در خرداد رفت و سلمان برادرم و همایون برادر زاده ام که در مرداد 87 رفتند و یادی از برادر بزرگترم فایز که اوهم در مرداد رفت ، اما بیست سال پیش و در مرداد 67).
از آنجایی که کار ترجمه شعر کاری دشوارو تخصصی است و این مهم نیز از عهده من خارج بود به ترجمه لفظ به لفظ کلمات کلیدی شعر اکتفا کردم که درپاورقی * آمده است .

" اِی بهار اَرچی بهار پارِیَ
نیخِمِش هرگز بیایه خوارِیَ
هر بهاری بلبلش وا بی کَلا
صَد زِمِهسون اَر بیا ایخوم نَیا
او بهارینَ که مو بَندیرِشُم
روز وشو و شو و رو مِن ویرِشُم
مال گُل ایبویِ هیبَی چشمه سار
بلبل اینالِ سَر گل زار زار
کُل دَم دارِ اینویس یادبود
چشمه مِن کُه ایگریوِ رود رود
سَوزِ سَوز ایبویِ مِن دَشت و دَره
گِمبِلک ایندازِ مِن ری دَیش بَره
طوفِ کُه ایریزِ شُر شُر بیقرار
لاله سرخ ایدَرایِ داغدار
آبی وَیبو آسمونِ مثلِ قیل
چَرتَ قُرچی ایزنِِ زلفِ چَویل
خوُشِ گندم کََم کََمَک دونی ایکنِ
باد اِیا وُ زُلفِشَ شونَی ایکنِ
چَرتَ قُرچی او چَویلَل سی تِنِ
داغ دَم او لاله یَل مِن دل منِ "



"حمزه وَلَوی"

پاورقی:
*شعر " ای بهار ..." سروده حمزه ولوی از شاعران بومی سرای استان کهگیلویه و بویر احمد است که البته دیر سالی است که دل به شعر گفتن نمی سپارد به دلایلی لابد که بر ما هم معلوم نیست . حمزه ولوی دکترای شیلات داشته و اکنون ساکن شیراز می باشند . شعر "ای بهار ..." به گویش لری بویراحمدی سروده شده است .
*پاری : پارسالی – نیخمش :نمی خواهمش – کلا: کلاغ – زمهسون : زمستان – بندیر: منتظر – ویر: یاد – مال: ایل – ایبوی : می اندازد – هیبی : کنار، بغل – کُل: دارکوب – گِمبِلَک : جست و خیز – دیش: مادرش – طوف کُه: آبشار کوهستان – ایدرایِ: بیرون می آید – قیل : قیر – چَرتَ قُرچی: نوعی زلف آرایی عروسان در گذشته –
چَویل : بوته ای است که در بهار در رشته کوه زاگرس می روید – خوش : خوشه – دونی ایکنه : دانه می کند –
شونی ایکنه : شانه می کند

۲۹ اسفند ۱۳۸۷

عادت مي كنيم

اس ام اس اس ام اس !" امید میرصیافی وبلاگ نویس امروز در اوین مرد " اس ام اس را بلند می خوانی : امید میر صیافی وبلاگ نویس امروز در اوین مرد - کی ؟کی مرد؟- امید میر صیافی ، وبلاگ نویس بود ، دو ماه پیش رفت زندان - آها ... بیچاره ، داشتم می گفتم، فکر کن اگر ضربه سر اون پفیوز علی زاده می رفت تو گل تو حالا نمی گفتی قلعه نوعی مربی خوبی نیست ، غیر از اینه ...نه جون من غیر از اینه ؟- چند روز پیش هم امیر حشمت ساران تو زندان کرج مرد ، معلوم هم نشد چطوری - بابا ول کن تو هم شدی مسئول دایره اموات ، خوب دیگه کی مرد ، همشو یه جا بگو کلکشو بکن دیگه !- نه کس دیگری نیست ، ادامه بدین .
پست قبلی فیدوس داستان کوتاه نیست ، اتفاقی است که چند روز پیش افتاده است ، در همینجا ، در چند قدمی ما ، و دوستی با نمایه ناشناس به تمسخر آدرس زن را از من می خواهد . من نمی دانم ، واقعا نمی دانم خبر هولناک چه می تواند باشد که ما را کمی تکان بدهد ، قتل یک نوزاد در شرایطی اینچنین اهریمنی یا مرگ هر از چند گاهی زندانیان سیاسی یک کشور در زندان و یا ناتوانی مهاجمان تیم فوتبال استقلال در زدن ضربه آخر.
عادت می کنیم ، به همه چیز عادت می کنیم ، در این مملکت دیگر هیچ چیز عجیب و غریبی وجود ندارد، نگران نباشید خبر هولناکی دیگر وجود ندارد .

۲۸ اسفند ۱۳۸۷

خبر هولناک چه می تواند باشد ؟

نوزاد یک سال و نیمه قربانی ... قربانی چه ، نه قربانی کی ؟... مادرش ؟ مادرش می گوید سه ماه است که شوهرم به خانه نیامده . مادرش در این شهر غریب است ... مادرش همسر مردی دو همسره است و پدرش سه ماه است که زن و چند فرزند را به امان ... به امان کی ؟ همه می گویند زن فوق العاده ای بود ...مودب و کم حرف . اما سه ماه است که شوهرش را ندیده است ، شوهرش خانه زن دوم است ، در شهری دیگر . مادرش اما که خیلی سر بزیر بود و مودب بود و کم حرف بود نتوانست ... دیگر نتوانست ... پسر را می شناسم ، زبان باز و حراف و البته بانمک و تو دل برو . مادر هم چند ماه است شوهرش را ندیده است ... شب ... نوزاد یک سال و نیمه چه می داند که نیمه شب و مادری که چند ماه است شوهرش را ندیده است ...بیداری نیمه شب عادت همه نوزادان است برای شیر و پستان مادر ... دستهای کوچکش و چشمان بسته و سینه مادر ... دستهایی بزرگتر ... دستهایی که دستهای پدر نیستند ... که پدر در خانه نیست ...چند ماه است که در خانه نیست و دستهای بزرگ که دستهای پدر نیست و روی سینه مادر است ... و نوزاد که جیغ می کشد و دستهای بزرگ که نوزاد را بلند می کند ... دستهایی که دستهای پدر نیست و مهربان نیست ...و نوزاد که به دیوار کوبیده می شود و مادر که سه ماه است شوهرش را ندیده است و پسر که جوان است و همچنان نفس نفس می زند و مادرهم ...و صبح ... مادر ...نوزادی که ساعتهاست نفس نمی کشد .
خبر: سه روز پیش نوزادی یک سال و نیمه بر اثر ضربه مغزی ناشی از برخورد با جسمی سخت جان سپرد ، به نظر می رسد که نوزاد مذکور توسط شریک جنسی مادرش به قتل رسیده باشد ، در حال حاضر مادر نوزاد و مرد جوانی که با وی رابطه جنسی داشته به اتهام قتل بازداشت شده و در زندان بسر می برند .

۲۷ اسفند ۱۳۸۷

چهار شنبه سوری آیینی باستانی یا یک کنش سیاسی؟


چند هیزم و آتشی کوچک و دختران و پسرانی که دست یکدیگر را گرفته واز روی آتش می پرند و می خوانند " زردی من از نو ، سرخی تو از من " . هزاران سال مردم ایران با برپا کردن همین مراسم ساده در عصر آخرین سه شنبه سال به پیشواز سال جدید می رفتند و هیچ اتفاق خاصی هم نمی افتاد یعنی اصلا قرار نیست در مراسمی اینچنینی اتفاق خاصی بیفتد ، بهانه هایی برای شادی یک روز یا یک شب مردم ، چیزی که در اکثر کشورهای جهان مرسوم است .
سوال اینجاست که در چند سال اخیر چه اتفاقی افتاده که مراسمی اینچنین ساده و کم هزینه بدل به یکی از بزرگتریم معضلات و مشکلات سیستم قضائی و انتظامی ایران شده است ؟ مناقشه ای که در یک سوی آن دختران و پسران جوان قرار دارند و در سوی مقابل سیستم قضائی و انتظامی کشور . یک ماه مانده به عصر آخرین سه شنبه سال هر دو طرف ماجرا خود را آماده می کنند ، سیستم قضائی و انتظامی با صدور بیانیه و تهدید به بگیر و ببند و بسیج نیروها ی خود از یک سو و دختران و پسران هم با تهیه انواع ترقه و نارنجک آتش زا و فشفشه و ... از سوی دیگر، نتیجه کار هم که معلوم است.
ساخت سنی جمعیت ایران جوان است ، یعنی اینکه بیش از چهل درصد کل جمعیت ایران زیر هجده سال سن دارند، جمعیت نسبتا زیادی که چندان هم در طول سال با عطوفت و مهربانی و البته احترام با آنها برخورد نمی شود وهمین امر هم باعث می شود که پتانسیل قوی ایجاد شده در طول سال در مراسمی اینچنینی آزاد شده و نتیجه آن شود که میبینیم . نکته جالب توجه که مسئولین امر به عمد و یا از روی جهالت به آن توجه نمی کنند این است که اینگونه برخوردها از سوی جوانان مختص جشنهایی مانند چهار شنبه سوری نمی شود که مثل همیشه برای حل قضیه حکم به پاک کردن صورت مسئله می دهند ، بلکه در جشن هایی مانند جشن پیروزی انقلاب اسلامی در شب بیست و دوم بهمن هم شاهد چنین رفتارهایی از سوی آنها هستیم . نمونه مشخص آن دستگیری بیش از پنجاه تن از نوجوانان پسری است که در شب بیست و دوم بهمن امسال به علت استفاده از ترقه و آتش زدن لاستیک فرسوده ماشین در معابر اصلی و ایجاد راه بندان و همینطور درگیری با پلیس و نیروی انتظامی درشهر کوچک دهدشت دستگیر شده و بعد از یک ماه تعدادی آزاد و عده ای هنوز هم در بازداشت به سر می برند . پس در اینجا بحث آیین هایی نظیر چهار شنبه سوری به تنهایی نیست که بخواهیم به حکم فتوا آن را از میان برداریم ، بحث انرژی ذخیره شده ای است که محصول سیاستهای غلط جمعیتی در گذشته و عدم توجه به خواستهای متناسب با سن آنها در حال حاضر است ، و همین امر است که به مرور سبب تبدیل جشن ها و مراسمی از این دست به یک کنش سیاسی در کشور خواهد شد ، چیزی که در حال حاضر هم به نوعی شاهد آن هستیم .

۲۶ اسفند ۱۳۸۷

بیچاره ملتی که حزب ندارد !

از حدود یک سال پیش از انتخابات ریاست جمهوری آمریکا ، انتخابات مقدماتی و درون حزبی حزب دموکرات این کشور برای رقابت با رقیب جمهوری خواه آغاز شد . رقابتی نفسگیر که بیشتر به یک ماراتون سنگین شباهت داشت و چند ماه بطول انجامید . در طول این چند ماه دو رقیب دموکرات برای جلب آراء نمایندگان هم حزبی خود در سراسر ایالات متحده سفری طولانی را آغاز کردند و در طول این سفر توانستند مواضع و دیدگاهها و راهکارهای خود را برای انتخابات ریاست جمهوری در معرض عموم مردم آمریکا و بالطبع طرفداران حزب دموکرات قرار دهند .انتخابات مقدماتی حزب دموکرات به نوعی احترام به هواداران این حزب و نمایندگان آنها در سراسر ایالات متحره آمریکا بود که در محیطی شفاف و در یک پروسه طولانی مدت انجام گرفت ، در تمام این مدت هواداران حزب دموکرات مستقیما در جریان انتخاب نامزد اصلی این حزب برای رقابت با نامزد حزب جمهوری خواه بودند وبا شرکت در نظر سنجی های درون ایالتی و تاثیر بررای نمایندگان خود بصورت غیر مستقیم در این انتخاب نقش اساسی داشتند .
از حدود چند ماه مانده به انتخابات ریاست جمهوری ایران در خرداد 88 چند نامزد انتخاباتی از طیف موسوم به اصلاح طلب برای حضور در رقابت انتخاباتی اعلام آمادگی کردند . از این تعداد کروبی از همان اول و بدون توجه به رای و نظر دیگران آمد که بماند ، خاتمی آمدنش را منوط به عدم حضور میر حسین موسوی دانست و میر حسین که لام تا کام در مورد آمدن و یا نیامدن حرفی نزد و به قولی روزه سکوت گرفت . در مدت چند ماه اخیر هم خاتمی ستاد تشکیل داد و سفرهای استانی خود را آغاز کرد، سفرهایی که با استقبال خوبی هم مواجه شد. کروبی هم بیکار ننشست و با تشکیل ستاد و دیدار از این و آن و انجام چند سفر استانی نشان داد که در صحنه حضور دارد . و در این مدت میر حسین همچنان درروزه سکوت بود . همه این جریانات و ماندن و یا نماندن ها بدون توجه به مردمی صورت گرفت که هاج و واج و کمی هم کنجکاو منتظر نتیجه کار بودند و اینکه در آخربزرگان طیف اصلاح طلب چه کسی را برای رقابت با رقیب و یا احتمالا رقبای اصول گرا در انتخابات ریاست جمهوری انتخاب می کنند .تا امروز که سرانجام روزه سکوت میر حسین شکست و یکه و تنها قدم در عرصه انتخابات گذاشت تا به همه نشان بدهد در این مملکت حالا حالا ها حزب و حزب بازی برابر کشک هم نیست . خاتمی هم برای آنکه نشان دهد هنوز مردی و مردانگی نمرده است و بر اساس قولی که پیش از این داده بود بصورت غیر رسمی از حضور در انتخابات انصراف داد تا او هم به نوبه خود به همه ثابت کند که ضمن اینکه هیچ اعتقادی به حزب و حزب بازی ندارد ، پشیزی هم ارزش برای مردمی که در این مدت منتر او بودند قائل نیست .

۲۵ اسفند ۱۳۸۷

کسی مثل همه پوپولیستهای جهان

کسی آمد
کسی که فریادِ مرفهین بی دردش از منبرِ مسجدِ حجت نازی آباد
(کمی پایین تر از میدان توپخانه )
چند شب مانده به جشن آتش بازي
به گوش خلق رسید و
دهان خلق از تعجب باز شد ونیمی به شادی - آمیخته با غم - از دل فریاد بر کشیدند:
کجا بودی سید این بیست سال ؟!
کجا بودی ببینی طبقه مستضعفت شدن قشر آسیب پذیر.
کسی آمد
کسی که چند شب پیش
قبل از اینکه به خواب برود
و خواب یک ستاره قرمز را ببیند ،
سریال یوزار سیف را دیده بود و
صبح
صبحِ روز بعد
با نعره ای از خواب پرید و فریاد برکشید :
یافتم ...یافتم ...یافتم !
و خلق
خلقِ مستضعف و دردمند سابق
از نازی آباد و خانی آباد و یافت آباد و همهِ آبادهای جهان
آسیمه سر
دویدند
تا بشنوند ندای رهایی خلق را از آن گنگ خواب دیده ‌.
بناگاهان
صدای رعد مانندش غریو افکند در مسجد
که:
وی با اشاره به سریال حضرت یوسف(ع) گفت:" وقتی که حضرت یوسف(ع) مورد اعتماد فرعون قرار گرفت، گفت که اداره کشور را به من بسپار و او توانست از یک بحران 14 ساله با استفاده از همه نیروهایش عبور کند. وقتی هفت سال فراوانی و بعد هفت ساله قحطی در آن زمان اعلام شد حضرت یوسف(ع) از همه روش ها و نیروهایش استفاده کرد تا بتواند در سال های قحطی تمدن را حفظ کند چرا که برخی از قحطی ها تمدن های بزرگی را از بین برده است. "
و خلق
خلق مستضعف و آسیب پذیرسابق
فریاد برکشیدند :
" میر حسین قهرمان ، حامی مستضعفان " .
کسی آمد
کسی که مثل همه پوپولیستهای جهان بود
مثل اوا بود
مثل هوگو بود
مثل محمود بود
کسی که جدا هیچ حرف تازه ای برام نداشت
هر چه بود پیش تر از اینها گفته شده بود !

۲۰ اسفند ۱۳۸۷

انتخابات کره شمالی بدون علامت تعجب


از دیروز که واحد مرکزی خبر به نقل از خبرگزاری دولتی کره شمالی ( که بدون شک تنها خبرگزاری و روزنه خبری این کشور محسوب می شود ) تعداد شرکت کنندگان در انتخابات پارلمانی روز یکشنبه این کشور را 98/99% اعلام کرد ، این مسئله که عذر و بهانه 2/0% باقی مانده که در انتخابات شرکت نکردند چه می تواند باشد ، ذهنم را آزار می دهد.
فلاش بک به دو روز پیش : ظهر یک شنبه خبرگزاری رسمی کره شمالی ( نیاز به توضیح نیست که وقتی این خبرگزاری تنها خبرگزاری کره شمالی باشد مشخص است که خبرگزاری دیگری وجود ندارد و ذکر عنوان خبرگزاری رسمی ضرورتی ندارد ) اعلام کرد که تا این ساعت ( حوالی ظهر ) 4/71% مردم در انتخابات شرکت کردند ، خبرگزاری مذکور بلافاصله اعلام کرد که البته تمامی مردم ( واجدین شرکت در انتخابات ) تا پایان مهلت تعیین شده ( به دلیل احتمال زیاد شدن علامت تعجب و بحث زیبایی شناسی در متن علامت تعجب در هیچ کجای متن درج نمی شود ) در انتخابات شرکت می کنند .
کوشش من و همه مردم جهان در کسب اطلاع از علت عدم حضور 2/0% باقی مانده در انتخابات بیهوده است و من بیش از این ذهنم را آزار نمی دهم .
از حالا به بعد به این فکر می کنم که دولتمردان کره شمالی برعکس تبلیغاتی که در مورد آنها وجود دارد ، چه آدمهای خوبی هستند( بدون علامت تعجب ) که برای راحتی کار ملتشان و برای جلوگیری از هرگونه درگیری ( ذهنی و فیزیکی با خود یا با دیگران ) در هر حوزه انتخاباتی فقط یک نامزد انتخاباتی معرفی کردند ، البته این کار غیر ازاین محاسن دیگری هم دارد و آن صرفه جویی در وقت و هزینه است ، چرا که با معرفی فقط یک نامزد در منطقه نه نیازی به نهادهای اضافی ( برای گلچین کردن نامزدها و نگهبانی از آراء مردم) وجود دارد و نه هم احتیاجی به تبلیغات و صرف هزینه ملی در امور مشابه احساس می شود . از طرف دیگر معرفی تک کاندیدا دست اندرکاران انتخابات ( البته چندان لزومی هم به وجود دست اندر کار احساس نمی شود ) را از شمارش آراء بی نیاز کرده و همین هم باعث صرفه جویی در وقت عمومی ( ملت ، نامزدها ، دستاندرکاران انتخابات ) می شود.
تنها ایرادی که می توان به این انتخابات گرفت استفاده بی مورد ازمامورینی است که در محل انتخابات مستقر شده اند تا بر حسن اجرای انتخابات ( بدون علامت تعجب ) نظارت کنند ، استقرار این مامورین فقط یک بار مالی است بر دوش دولت که می توان این هزینه را در جایی دیگر مصرف کرد ، ملت کره شمالی خودشان بهتر از هر کسی به وظیفه خطیرشان آگاهند .
سعی من بر فراموش کردن آن 2/0% درصد بی نتیجه است و همچنان علت عدم حضور این تعداد از مردم در انتخابات پارلمانی کره شمالی- که چشم همه جهانیان نگران نتیجه آن است – ذهنم را آزار می دهد .

پس نوشت : عکسِ سمت چپ صفحه مربوط به ادای احترام مردم کره شمالی به رهبر بزرگ - کیم ایل سونگ – بوده وارتباطی با موضوع ندارد(با علامت تعجب )

۱۸ اسفند ۱۳۸۷

خواهش مي كنم اين روز را به هيچ زني تبريك نگوييد

امروز هشتم مارس، روز جهانی زن است و دیروز مردی در افغانستان گوشهای زنش را برید ، 99 سال پیش - 1910- کلارا زتکین این روز را روز زن اعلام کرد ، چون 152 سال پیش - 1857 - زنان بافنده نیویورکی در کارخانه های نساجی به خیابان ها آمدند و دستمزد برابر با مردان خواستند و کشته شدند و چند هفته پیش شیوا خیرآبدی و سوسن رازانی - دو فعال حقوق کارگری که در مراسم روز اول ماه مه شرکت کردند – را در سنندج شلاق زدند . امروز هشتم مارس و روز جهانی زن است و چند ماه است که عالیه اقدام دوست دبیر 57 ساله و فعال حقوق زنان که دو سال پیش - 22 خرداد 1385- در تجمعی اعتراض آمیز شرکت کرده بود، محکومیت سه ساله خود را آغاز کرده است . امروز روز زن است و در فاصله زمانی که شما این مطلب را می خوانید در سیرالئون یا کردستان و یا هم سودان و ... بیش ازچهل دختر را به اسم ختنه ناقص می کنند تا هیچگاه دیگر نتوانند آنچنانکه طبیعت آنهاست لذت جنسی داشته باشند تا به این صورت ایمانشان کامل شود ! امروز فقط یک روز است و همین یک روز سهم زنان است از سالی که 365 روز دارد و در هر ده ثانیه اش دختری از لحاظ جنسی ناقص می شود و در هر دقیقه اش زنی مورد تجاوز جنسی قرار می گیرد و در هر چند دقیقه اش زنی مورد ضرب و شتم و خشونت قرار می گیرد .
و امروز که 99 سال از این نامگذاری می گذرد هنوز بسیاری از زنان سرزمین من نمی دانند که تمسخر و سیلی خوردن و دعوت به خفه خون گرفتن و موارد مشابه در جاهایی دیگر از این کره خاکی از مصادیق خشونت علیه زنان است و اگر هم بدانند فرقی ندارد ، چرا که از همه سو دعوت به آرامش برای حفظ کانون گرم ! خانواده می شوند - مادر تو زنی تو باید صبور باشی ، اون هر چه باشه مرده، نان آورته ، پدر بچه هاتِ ، حالا بذار یه روز هم اعصابش بهم ریخته باشه و دستی روت بلند کنه ، چی میشه مگه ، آسمون به زمین میاد ؟- و زندگی گربه سگی ادامه پیدا می کند .
خواهش می کنم امروز را به هیچ زنی تبریک نگویید ...

۱۶ اسفند ۱۳۸۷

خواب آشفته ديكتاتور


به واقع این سخن جلاد دارفور که ارزش حکم ديوان كيفري بين المللي لاهه* را کمتر از جوهر مصرف شده برای آن می داند، از موضع قدرت نبوده و بیشتر نمایانگر تزلزل شخصیتی و ترس درونی - ویژگی منحصر به فرد همه دیکتاتورها – می باشد. چنین افرادی هیچگاه نمی توانند به کسی اعتماد کنند و اصطلاحا از سایه خودشان هم در هراسند و همین امر سبب می شود که به شیوه های خاص برای پنهانکاری روی بیاورند ، بدل درست می کنند ، خودرو عوض می کنند ، می گویند که می خواهند به شمال کشور بروند اما سر از جنوب در می آورند و ... قاتل آفریقایی تباران دارفور هم که پیش از این به سبب جنایتهایش این ترس درونی را به همراه داشت اکنون در وضعیت بسیار بدتری قرار گرفته است ، حکم ديوان كيفري بين المللي لاهه همه مردم جهان را مکلف کرده که این جانی خطرناک را در هر کجا که پیدا کردند کت بسته به دادگاه جنایی لاهه تحویل بدهند . به گفته اوکامبو دادستان جنايي ديوان كيفري بين المللي لاهه که این حکم تاریخی را صادر کرده هواپیمای عمر البشیر نمی تواند آزادانه از فضای بین المللی عبور کند و همه کشورهای متعهد ملزم به تحویل این جنایتکار جنگی هستند . این حکم اگر چه از سوی حاکم و همه کاره سودان کاغذ پاره خوانده شد اما الزام آور بودن آن سبب می شود که عمر البشیر منزوی تر از گذشته به درون دهلیزها و زیر زمین ها پناه برده و همیشه و در همه حال نگران اطراف خود باشد ، دیکتاور دیگر خواب راحتی نخواهد داشت و کابوس دستهای بسته و میز محاکمهِ ديوان كيفري بين المللي لاهه و کیفر خواست " لویس مورینو اوکامبو" در حالی که با قاطعیت جرائم او را در محضر قضات عالی ديوان كيفري بين المللي لاهه قرائت می کند ، خواب را بر او حرام می کند . همه کاره خودخوانده سودان حالا فقط از سوی کسانی حمایت شده و دلسوزی میبیند که سالهاست در کابوسی اینچنینی بسر می برند و نوبت خویش را انتظار می کشند ، نوبتی که فقط دیر و زود دارد و بس و همین است که سراسیمه خود را به سودان می رسانند برای دلداری و شاید هم چه باید کرد!
حکم روز چهارشنبه چهارم مارس دو هزار و نه میلادی ديوان كيفري بين المللي لاهه مقطعی تاریخی خواهد شد در تاریخ مبارزات مدافعان حقوق بشر ، روزی که مصونیت قضائی یک رئیس جمهور به حکم دادگاه بین المللی و به سبب جنایتهای بیشمار جنگی و دخالت مستقیم و غیر مستقیم در قتل و تجاوز و کوچ اجباری اقلیتهای کشورش لغو می شود تا خود خوانده های حاکم بر کشور ها به صِرف رئیس بودن نتوانند بر جان و مال و ناموس ملتشان حکومت کنند و هر گاه که اراده کردند آن را به یغما ببرند بدون هیچگونه نگرانی .

*نگاهي به ديوان كيفري بين المللي لاهه ( ديوان بين المللي كيفري لاهه با دادگاه معروف لاهه - زير نظر سازمان ملل - تفاوت داشته اما با توجه به اينكه تعداد بسيار زيادي از كشورهاي جهان اساسنامه آن را امضاء كردند معمولا احكام آن لازم الاجرا است ).
پي نوشت : طرح از جمال رحمتي - روزنامه اعتماد ملي

۱۴ اسفند ۱۳۸۷

اهانت آشکار به شیوه رئیس جمهور

چهار سال پیش وقتی احمدی نژاد در جمع مدیران ستادهای غیر مترقبه گفت " زمین زیر پای مومن نمی لرزد " و علت وقوع زلزله را بی ایمانی مردم و خوردن لقمه ناپاک آنها ذکر کرد ، کسی مسئله را زیاد جدی نگرفت . و حتی زمانی که آقای قرائتی دبیر ستاد اقامه نماز در یاسوج در اهانتی آشکار علت وقوع زلزله بم را ندادن زکات خرما دانست ، باز هم مسئله با شوخی و طنز برگزار شد . اما انگار قرار نیست این سخنان غیر کارشناسانه و باری به هر جهت در مسائل مختلف علمی به پایان برسد . دیشب هم آقای رئیس جمهور در دیدار وزرای بهداشت کشورهای اسلامی علت افسردگی را در پاک نهاد نبودن افراد دانسته و می گویند که " انسانهای پاک نهاد هیچگاه افسرده و ضعیف نمی شوند " . ورود غیر کارشناسانه به حیطه مسائل علمی و بیان نظراتی از این دست آنهم از سوی بالاترین مقام اجرائی یک کشور نه فقط توهین آمیز که خطرناک نیز هست .
نکته جالب قضیه این است که جناب ایشان در ادامه همین سخنان و به روال معمول گریزی هم به گذشته پربار ایران زمین می زنند و ضمن بر شمردن نام بزرگان پزشکی ایران ، دنیای پزشکی را از تلاشهای آنها بی نیاز نمی داند . رئیس محترم جمهور اما بر ما معلوم نکردند که پزشکان ایرانی آیا بیماری را همینگونه علت یابی کردند که ایشان می فرمایند ! و اگر اینگونه است که آنها را چه نیازی بود به تحقیق و تفحص در علوم پزشکی ، که این امر هیچ ارتباطی با علم طب ندارد .
حال مضحک نمی شود اگر عنوان کنیم که: جناب رئیس جمهور علت افسردگی افراد آنگونه که تحقیقات پزشکی در چندین سال اخیر نشان داده است یا درونی است و به کارکرد بعضی از غدد مغز بر می گردد و یا بیرونی است و معلول مشکلاتی چون فقر و بیکاری و بی عدالتی و غیره است که متاسفانه در شرایط کنونی در اطراف ما کم نیستند اینگونه افراد .
درک این برخورد دوگانه کمی سخت است که از یک سو پیشرفتهای علمی را در زمینه های مختلف در بوق و کرنا کنیم و از دیگر سو بدیهیات مسلم و محکم علمی را اینگونه به سخره بگیریم ، ریشه تفکر دوم و چراغ روشنگر آن بر همگان معلوم است ، اما این تضاد آشکار کمی گیج کننده است ، آیا کسی هست که ما را روشن کند؟

۱۳ اسفند ۱۳۸۷

توطئه

کار کارِ ابراهیم نبوی است ، می گویید نه! سری به آرشیو طنز روز آنلاین بزنید ، همین مصاحبه کذایی را می گویم ، مصاحبه ای که به اسم جناب آقای اسدالله بادامچیان قائم مقام حزب موتلفه اسلامی و نماینده محترم مردم شریف شهر تهران در مجلس شورای اسلامی در روزنامه معلوم الحال اعتماد چاپ شده است تا خوراک سایت های معاند و محارب و مخالف نظام را تامین کرده باشد . از همان جواب اول من فهمیدم که کار کارِ همین وطن فروش – ابراهیم نبوی – است ، متاسفانه بعضی از سایتهای داخلی و حتی روزنامه ها هم خدای ناکرده خواسته و یا ناخواسته فریب خورده و با نقل جملاتی از مصاحبه فوق در این کار دشمن شریک شده اند . مگر ممکن است که نماینده مردم شریف تهران و قائم مقام حزب موتلفه اسلامی بگوید مردم تهران در گلدانهایشان ریحان بکارند تا صبح نان و پنیر و ریحان بخورند ! به این جمله توجه کنید "مردم حاضر نيستند يک مرغ در خانه شان نگهداري کنند چون بو مي دهد، مبادا تخم مرغ شان را اين طور تامين کنند. از سه ميليون خانه يي که در تهران داريم چند نفر پرنده دارند." آیا چنین جمله ای می تواند از چنین شخصیت والایی که خود صاحب نظر در همه چیز و از جمله در سیاست ( اعم از داخلی و خارجی )، اقتصاد ( خرد و کلان ) و غیره می باشند و علاوه بر همه این امور دستی دراز نیز در بازار ( مخصوصا بازار بزرگ تهران ) دارند ، باشد . باور نکنید برادران باور نکنید ، در دام نیفتید ، این توطئه است توطئه.

۱۱ اسفند ۱۳۸۷

تخریب گذشته

اهمیت یک بنای قدیمی بیشتر بواسطه حضور افرادی است که روزگاری به آن وارد شده و خاطراتی را در آن به جای گذاشته اند و همین خاطرات و تصاویر در گذر زمان به ساختمان روح می بخشد ، مدرسه ای که در آن درس خوانده ایم ، محله ای که در آن بازی کرده ایم ، درختانی که از آنها بالا رفته ایم و بر روی تنه آنها یادگاری نوشته ایم ، همه و همه بخشی از عمر هر یک از ما را در خود جای داده اند .مجموعه ای از همین بناها و سنگفرشها و درختان کهنسال است که هویت یک شهر را بوجود می آورد. و درست به همین دلیل است که وقتی به بهانه نوسازی و یا زیبا سازی شروع به تخریب این بناها و یا قطع این درختان می کنیم اصلا به این موضوع توجه نداریم که همزمان مشغول تخریب تصاویر ذهنی و خاطرات چندین نسل هستیم که شاید تنها دلخوشی هایشان مرور همین تصاویر و یادآوری خاطرات باشد .
قطع درختان قدیمی دهدشت که از جمله ساکنین اولیه آن بودند در خاموشی و بی توجهی عمومی انجام گرفت تا زمینه تخریب اولین بنای این شهر ( فرمانداری سابق ) فراهم شود ، اما انگار زیبا سازان شهر به این سادگی دست از سر گذشته نه چندان تاریخی این شهر بر نمی دارند و چند روز پیش هم در جهت اصلاح پارک جنگلی !کلیه درختان قدیمی را قطع کردند .
دیروز هم که برای کاری به دبیرستان محل تحصیلم که اولین دبیرستان شهر کوچک سوق ( زادگاهم ) بود رفتم ، از دیدن ساختمان نیمه کاره و بدقواره ای که جایگزین ساختمان قدیمی دبیرستان شده بود ، یکه خوردم . پیش از این هم ساختمان قدیمی مهد کودک شهر و بعد از آن ساختمان قدیمی ترین دبستان منطقه ( دبستان محمدی سوق ) به همین بلا گرفتار شدند تا نشانه ای از گذشته پیش از سی سال پیش در شهر باقی نماند و هر چه هست و هر چه می بینیم دست آوردهای سی سال اخیر باشد .
آنچه اما در این بین زجر آور است ، سکوت و بی توجهی عمومی به این دست مسائل است و همین سکوت عمومی به نوعی همه ما را در آنچه انجام میگیرد شریک می کند .