۲ شهریور ۱۳۸۹

به خاطر همان چند صفحه اول رمان "همسایه ها"

"... گفت
- دس بذا ببين
قلبم مي زد. بيخ گلويم خشك شده بود. دستم مي لرزيد. انگار كه رعشه گرفته بودم. دستم را كه كشيدم رو جاي تسمه، يكهو تنم داغ شد. دستم راپس كشيدم.

بلورخانم گفت

- نترس، درد نميكنه

و دامنش را كشيد بالاتر و باز گفت

- اينجا رو نيگا كن... امان آقا اصلاً رحم نداره.

باز دست كشيدم. دستش را گذاشت رو دستم و فشار داد. زانوهام مي لرزيد. آب دهانم غليظ شد. دستم را كشيد بالاتر. پوستش چه صاف بود. عينهوسنگ مرمر، سفت و صاف. رانهاش به هم چسبيده بود. انگار تنكه پاش نبود...
"
چند ماه طول کشید تا توانستم از چند صفحه اول رمان همسایه ها دل بکنم و بروم سراغ بقیه داستان ، سال سوم راهنمایی بودم و هر بار که باز بر می گشتم به ابتدای کتاب ، قلبم تند تند می زد ، بیخ گلوی من هم خشک می شد ، درست مانند قلب خالد و بیخ گلوی او وقتی که داشت دست می کشید جای تسمه امان آقا روی ران سفت و صاف بلور خانم .
حالا هم که دیگر چهارده ساله نیستم و سی و هفت هشت ساله شدم و باز بر می گردم به سراغ همسایه ها ، باید اعتراف کنم که باز هم قلبم کمی تند می زند و گلویم هم کمی خشک می شود ، اگر چه نه مانند ان زمان که بی شک دیگر تکرار نمی شود . شاهکاری است نقطه شروع این رمان ... یادت بخیر احمد محمود
دانلود رمان همسایه ها
پی نوشت : باز نشر رمان همسایه ها شاید بخاطر شاهکار احمد محمود در نقطه شروع داستان فعلن ممنوع است و دانلود نسخه پی دی اف آن را برای همین در این پست آوردم .

۶ نظر:

ناشناس گفت...

مارون- هنوز هم؟

رضا سیدی پور گفت...

آره ، تو چطور ؟

عمو اروند گفت...

گذاشتمش توی فیس بوک!

رضا سیدی پور گفت...

ممنون از عمواروند

ناشناس گفت...

دوست:
گذشته از شیوه بسیار جذاب روایت در ابتدای داستان و کل داستان، این عقده های بر روی هم انباشته ما از سکس و ... غیره است که خواندن دوباره و چند باره آن هنوز هم(بعد از متاهل شدن) تنمان را به لرزه در می آورد....

ناشناس گفت...

چه جالب وقتی داشتم این مطلب و میخوندم دقیقا" یاد همون حالتی که منم تجربه اش کردم افتادم.انگار از زبون من بود.