۲۳ آذر ۱۳۸۸

عجز

"عجز" در لغت به معنی ناتوان گردیدن، ناتوانی ، توانا نبودن و ناتوان بودن است و "عاجز" به معنای سست و ناتوان و درمانده است . همینطور" عاجز شدن" به معنای درماندن و فروماندن و " عاجز کردن" به معنای درمانده کردن و ناتوان ساختن است . همچجنین است " عجز آوردن " که به معنای درمانده گی نمودن ، ناتوانی کردن و ناتوان بودن است . لغت نامه دهخدا

۴ نظر:

صمد گفت...

سلام

از هر سو که بنگریم وضعیتی نامشخص حاکم بر جامعه است.

هیچ فرق نمی کند کدام گروه و دسته حاکم بر جامعه باشد چرا که مشخصا باید مردم باشند که تعیین کنند و آنچه امروز میبینیم غیبت همین مردمی است که هر دو گروه سنگشان را برسینه میزنند.
اما این وسط گروهی هستند که در طو.ل این 30دستال ستمهای فراوانی بر آنها رفته است و. حالا می خواهند حقوق ضایع شده خو.د را پس بگیرند

آنها همینک در جامعه در اکثزیت قرار دارند...آری این گروه زنان است که میبینیم همینک همه جریانات به آنها گره خورده است و خود در صف مقدم قرتار دارند و به نوع این مادینگی را می رساند...آنها می خواهند دیگر این وضعیت تبعیض آمیز ادامه نداشته باشد و حاکمیت نگاهی برده ای به آنها نداشته باشند...دیگر نمی خواهند در بند نفسانیات گروهی عقیل باشند و افسارشان به دست آنها باشد و هر چه گفتنمد بردیده منت بگذارند......نه...آنها صبرشان لبریز شده است و حالا را بهترین فرصت برای خود می پندارند...

باران گفت...

واقعا استفاده کردیم....

باران گفت...

حلقه ی پیر مغان از ازلم در گوش است
بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود

باران گفت...

این شعر همینجوری فی البداهه یادم اومد اصلا هم به موضوع ربطی نداره!