۲۲ آبان ۱۳۸۸

سفری به آزاد کوه

عباث می‌گفت: چرا باید در زیر سقف اتاق یک هتل ۵ ستاره بخوابم و لحظات تکرارناشدنی زندگیم را حرام کنم، وقتی می‌توانم در زیر سقف هتلی ۵ میلیون ستاره به نام آسمان بخوابم؟
همین یک جمله در نوشته ای از محمد درویش کافی بود تا به سوی آزاد کوه بروم ، به خانه عباث . می دانستم که دیر آمدم و صاحب خانه خیلی وقت است از اینجا کوچ کرده . با اینهمه آزاد کوه شکل و شمایل یک خانه متروک را نداشت ، بر عکس پر بود از زندگی هنوز و من چقدر خودم را سرزنش کردم و می کنم که چرا اینهمه دیر آمدم ، درست بعد از آنکه باد آمد و عباث و همه رویاهایش را با خود برد ...
دعوت تان می کنم به آزاد کوه ، به خانه عباث و هیچ نمی گویم که در آنجا چه دیدم و چه حسرتی خوردم و آه کشیدم ... بفرمائید
عکس : " اثر " از عباس جعفری
لینک : عباث کمی دیر کرده

۳ نظر:

باران گفت...

صبح زود از خواب بیدار شدم.. با شوق زیاد لباسامو پوشیدم و رفتم مدرسه...
توی حیات نشستم و به پرده ی گورخری(آبی راه راه) جلوی در مدرسه خیره شدم تا... نیومد...حتما زنگ اول کار داره... زنگ اول تموم شد. زنگ تفریح هم گذشت...زنگ دوم........!
شروع شد نشستم منتظر معلم ولی...
وااااااااااااای! خانوم هاشمی اومد.دین و زندگی...!!!
ولی ما جغرافیا داریم....
وای یادم رفته بود...یه سال گذشت...




این در مورد هیچ شخصیت خاصی نیست من تکذیب میکنم!انکار هم می کنم

فرهــــاد گفت...

عباس (عباث) جعفری همیشه زنده است!
عباث همه چیز زندگی را به شوخی می‌گرفت؛ از عباس بگیر تا مرگ! او آدم «معمولی رفتن» و در یکی دو متر زیر خاک آرمیدن نبود.....

رضا سیدی پور گفت...

لطیف ، بهتر از اولین باران پاییزی