خوب می شد اگر می توانستم کسی را آن بالاها مقصر بدانم و کلی بد و بیراه بارش می کردم و دلم خنک می شد. یا از اقبال کج و شانس بد می نالیدم تا مرهمی باشد برای لحظه ای . نمی شود ، نه می توانم کسی را در آن بالاها مقصر بدانم و خوب می دانم گله ازبخت و اقبال هم گره از کارم نمی گشاید . می ماند رها کردن بغض در گلو مانده و های های گریه . برای لحظاتی آزاد می شوم و باز دوباره ، نه که بغض ، بیشتر به عصبانیت می ماند ، اما از کی ، نمی دانم ، و همین است که درمانده ام می کند .
نمی توانم بگویم هیچ روز خوش ندید در زندگی ، نه ، دید ، اما روزهای ناخوش به مراتب بیشتر بود ، تا آنجا که می توان گفت احوالش تا همین یکی دوسال پیش رقت بار بود . یکی دو سالی می شد که مثلن کاری پیدا کرده و صاحب پسری و امسال هم پسری دیگر و زنی که بساز بود و مگر او چه می خواست از زندگی در همه آن سالها که به دربدری گذشته بود ؟
می گفت کله سحر بلند می شوم ، ساعت 5 صبح ، هر روز ، و نان گرم و آش ، برای بچه ها - و چه تاکیدی داشت بر روی بچه هایم - و بعد می روم سر کار و ظهر که بر می گردم ابوالفضل می دود تا دم در که پدر برگشته . و مگر این دلخوشی ها کم دلخوشی بودند ؛ برای او.
مطلق نمی توانم بگویم که نزدیک به عقل نیست ، اما در کدام شهرو دیاری ، در یک خیابان فرعی ، اتومبیلی با نهایت سرعت عنان از کف رها کرده ، افسار گسیخته می تازد ، تا نه مادرو فرزند در آغوشش فرصت فرار داشته باشند و نه طفل چهار ساله پای گریز، و به دقیقه ای نرسیده همه دل خوشیهای او در چند ده متری محل کارش بر باد برود و او دو سه سالی طعم خوشبختی نچشیده ، باز برگردد سر خانه اول ، که معلوم نباشد حال و روزِروزها و ماهها و سال های آینده اش چگونه باشد .
این شهرِ هار ، این شهر هار و مردمان مریض احوالش دیگر حالم را از زندگی بهم می زنند ...
نمی توانم بگویم هیچ روز خوش ندید در زندگی ، نه ، دید ، اما روزهای ناخوش به مراتب بیشتر بود ، تا آنجا که می توان گفت احوالش تا همین یکی دوسال پیش رقت بار بود . یکی دو سالی می شد که مثلن کاری پیدا کرده و صاحب پسری و امسال هم پسری دیگر و زنی که بساز بود و مگر او چه می خواست از زندگی در همه آن سالها که به دربدری گذشته بود ؟
می گفت کله سحر بلند می شوم ، ساعت 5 صبح ، هر روز ، و نان گرم و آش ، برای بچه ها - و چه تاکیدی داشت بر روی بچه هایم - و بعد می روم سر کار و ظهر که بر می گردم ابوالفضل می دود تا دم در که پدر برگشته . و مگر این دلخوشی ها کم دلخوشی بودند ؛ برای او.
مطلق نمی توانم بگویم که نزدیک به عقل نیست ، اما در کدام شهرو دیاری ، در یک خیابان فرعی ، اتومبیلی با نهایت سرعت عنان از کف رها کرده ، افسار گسیخته می تازد ، تا نه مادرو فرزند در آغوشش فرصت فرار داشته باشند و نه طفل چهار ساله پای گریز، و به دقیقه ای نرسیده همه دل خوشیهای او در چند ده متری محل کارش بر باد برود و او دو سه سالی طعم خوشبختی نچشیده ، باز برگردد سر خانه اول ، که معلوم نباشد حال و روزِروزها و ماهها و سال های آینده اش چگونه باشد .
این شهرِ هار ، این شهر هار و مردمان مریض احوالش دیگر حالم را از زندگی بهم می زنند ...
۶ نظر:
salam
dishab bod ke neshaste bodim to park
harfash ra ke zadan hame narahat va anchenan bar ranandash mitakhtand ke nago
hal va rozash ra tarif karde bodan dar hich kojaye zehn namigonid va tanha haman ah va nalayi va dast bar dast zadanha
na namishod ba in ah va naleha arom gereft
ghami jankah va deli dardmand mitavanest dark knad halo roze nazdikanash ra
shayad ranandash ra ba dastha khafe kardan
na in ham namishod,dar tamame in salha etefaghat nagovare digayi baray hameman etefagh oftade ke aslan namishvad ba in kenar amad
namishavad ora khafe kard
namishevad baro takht
tanha mishvad ba haman hegh hegha kami aram gereft o bar sar va dastha kobidan
engar hich tamami nadarad ghamha va geristanha
salha migozarad va hame dar talashi deroghin baray rokh nadadane in etefaghat
ama magar mishavad be asani az kenarash gozasht
fageayi dardnak ke namishvad dar zehn gonjand va namishvad bavar kard baray khalasi az anha...dard va ranjesh hamish baray bazkhaniye tasvirash dar zehan
motmaeanan akhrain fajae ham namshavad namash gozasht
digar barayeman adi shode ast inchonin etefaghat...gor ra ba dast khod sakhtan baraye tamam hamvataneman ke dalayelash ra hame danestan
سلام آقای رضا
من یه کمک از شما میخوام اگه ممکنه راهنمایی کنید . گوشه سمت راست وبلاگ علامت فید رو گذاشتید لطف میکنید بگین چطور میشه اینکار رو کرد . سپاسگزار میشم
آدرس ایمیل من
b.shab@ymail.com
ایک شعر خیلی زیبا هست:
خدایا راست گویند فتنه از توست،ولی از ترس نتوانم چقیدن
اگر ریگی به کفش خود نداشتی چرا باید شیطان افریدن
نمیدانم تا کی باید پرپر شدن عزیزانمان را ببینیم، و یا به حال کدام مسوول بی مسولیت تاسف بخوریم.
حرفی ندارم یعنی اصلا حرفی نمونده که بخوام بگم
خیلی بده که آدم کسی اون بالارو نداشته باشه که حد اقل بتونه بهش فحش بده!
و خیلی بده که همه ی زندگی ادمو یه جا تو چند ثانیه ازش بگیرن
نمی دونم تقصیرشو بندازم گردن کی؟
شاید خدا..
شاید...
نكوهش مكن چرخ نيلوفري را
برون كن زسر باد خيره سري را
چو تو خود كني اختر خويش را بد
مدار از فلك چشم نيك اختري را
ارسال یک نظر