۴ بهمن ۱۳۸۷

به استقبال مرگ

میلاد پانزده سال بیشتر نداشت ، شاگرد دبیرستان نمونه دهدشت بود . دیروز صبح وقتی با موتورسیکلت به روستای محل سکونتشان می رفت ، به علت سرعت زیاد به سپر عقب یک ماشین باری نیسان برخورد کرد و بر اثر خونریزی داخلی و ضربه مغزی در دم جان داد . میلاد را همان دیشب دفن کردند و همه چیز تمام شد .
دیشب که در مراسم تدفین میلاد بودم فکر می کردم که مرگ چقدر در این دیار آسان شده و چه براحتی پذیرفتنی است . یک شهر سه چهار هزار نفری (سوق) در کمتر از یک سال باید شاهد چند صحنه تصادف منجر به مرگ و یا فوت باشد ؟ در کدام نقطه از دنیا یک شهر با با چنین جمعیتی چنان آمار بالایی از تصادف دارد .در کمتر از یک سال در این شهر نزدیک به ده نفر بر اثر تصادف جان خود را از دست دادند و خیلی بیشتر از این مصدوم شده اند.
جاده ها خراب اند و ازاستانداردهای بین المللی به اندازه چندین سال نوری فاصله دارند ، اتومبیلها به همان اندازه که خودرو ملی می شوند فاصله شان با استانداردهای جهانی خودرو سازی بیشتر و بیشتر می شود ، به همه اینها باید وضعیت دیوانه وار رانندگی ما را هم اضافه کرد که مزید بر علت بوده و به نظر من همین عامل را می توان عامل اصلی اینگونه تصادفات دانست ، چرا که انسان وقتی از امری آگاهی کامل دارد اگر خود نیز در همان راستا حرکت کند ، خود وی را باید عامل اصلی در آن واقعه دانست . وقتی همه ما از ضریب امنیت خودروهای ملی و وضعیت اسفناک جاده ها و حتی از شکل رانندگی دیگر هموطنان عزیزمان آگاهی داریم و در عین حال خود نیز در همان راستا حرکت می کنیم ، باید عامل هرگونه پیشامدی را خودمان بدانیم .
البته این شکل عصبی از رانندگی و این بی پروایی و به آغوش مرگی اینچنین دهشتناک رفتن را نمی توان بی تاثیر از وضعیت اجتماعی ، اقتصادی و حتی سیاسی حاکم بر جامعه ایران دانست . بار روانی ناشی از وضعیتی اینچنینی همانگونه که باعث پایین آوردن سن اعتیاد تا سیزده سالگی می شود ، موجب این شکل از رانندگی و به استقبال مرگ رفتن نیز می تواند بشود .

۶ نظر:

ناشناس گفت...

سلام
واقعا از این حادثه ای که اتفاق افتاد خیلی ناراحت شدم
روحش شاد

ناشناس گفت...

صبا هم سی بمونی ایا من هفته اش یه چه ی در مورد قسمت گپ ایزنه و یه چه ی هم در مورد غزه و بعدش هم تموم تا نفر بعدی

ناشناس گفت...

واقعا زیبا نوشتید
چرا واقعا این طور میشود

ناشناس گفت...

من سعي نمي كنم اون چيزي كه فكر مي كنمو بنويسم بلكه در مرحله چگونه نوشتنم. مي خوام نوشتن رو تمرين كنم نه ابراز عقيده كردن رو. هركدوممون داريم كار خودمونو مي كنيم ديگه.

ناشناس گفت...

دلم خیلی سوخت...

ناشناس گفت...

متاسفم
چیزی دیکه میشه کفت ؟