۲۵ دی ۱۳۸۷

دستها و سنگها

سه مرد تا کمرگاه در خاک فرو رفته اند ، بر تن هر یک لباسی سفید پوشانده شده که به نظر می رسد لباس نیست و بیشتر به کفن می ماند . چشمهای نگرانشان به روبرو دوخته شده و با هر صدایی که از طرف مقابل آنها شنیده می شود ، دستهایشان را حفاظ سر و صورت خود می کنند .
در دیگر سو مردانی که تا کمر در گل فرو نرفته اند مدام در رفت و آمدند و در این تکاپو سنگهای ریز و درشتی را به چند متری مردانِ دفن شده در گودال می رسانند .
کسی به صحنه نزدیک شده و شروع به خواندن متنی از پیش آماده می کند ، مرد که خاموش می شود ، سنگی به سوی مردان تا کمر فرو رفته به گل پرتاب می شود ، هر سه مرد با هم و یکنواخت دستهایشان را حائل صورت می کنند و بعد ناگهان دستهای مردانی که تا کمر در گل فرو نرفته اند سنگهای ریز و درشت را به طرف مردان اسیر شده در خاک پرتاب می کنند ، دستهای مردان همچنان حائل سر و صورت است و دستهای دیگر همچنان در حال پرتاب سنگ . دستهای حائل سر و صورت دیگر مقاومتی نمی کنند و کم کم شل شده و به پایین می افتند و دستهای دیگر همچنان و با شدت بیشتری در حال پرتاب سنگند .
از میان مردان دفن شده در خاک یکی انگار هنوز مقاومت می کند ، دستهایش را به زمین فشار داده و در میان بارش سنگ بر سر و صورتش از میان خاکهایی که در میانش گرفته اند بیرون آمده و لنگ لنگان از گودال دور می شود . بارش یک لحظه متوقف می شود ، مرد آزاد شده از گودال از تیر رس سنگها دور شده اما دو مرد دیگر که دیگر مقاومتی نمی کنند در زیر بارش دوباره سنگها دفن می شوند .
دستها در دو طرف از حرکت باز مانده اند ، سنگها هم آرام بر زمین جای گرفته اند ...
چشمها ناگهان مسیر حرکت مرد نجات یافته از گودال را پیدا کرده و هم زمان دستها بار دیگر به سمت سنگها به حرکت در می آید ، سنگها در مشتها جای گرفته و آماده پرتاب می شود ، مرد کفن پوشیده همچنان در حال دویدن به سمتی دیگر است، می دود و باز بر می گردد و نگاه می کند و باز می دود .
مردان سنگ به دست اما او را دنبال نمی کنند ، فرمان می رسد که او نجات یافته ، رهایش کنید ...
سنگها به زمین می افتد ...
مرد همچنان می دود و باز می گردد و نگاه می کند و باز می دود ...
در دیگر سو سه مرد که تا کمر در گل فرو رفته اند ، در زیر حجم بزرگی از سنگهای خون آلود مدفون شده اند .


هیچ نظری موجود نیست: