۱۷ شهریور ۱۳۸۸

پدر آمرزی

مادر همیشه این حکایت را به مناسبت می گفت که در روزگار گذشته مردی بود که کفن مردگان می دزدید و نان زن و فرزند می داد و عمری به این کار مشغول بود و همه این سالها به لعنت خلق گرفتار، در بستر مرگ فرزند را صدا کرد که فرزندم من عمری به این کار مشغول بودم و سالهاست که به لعنت خلق گرفتارم ، بیا و بعد از من تو کاری کن که آمرزشی باشد برای پدرت. پدر مُرد و پسر چندی بعد شغل پدر را دنبال کرد ، با این تفاوت که کفن مردگان را که می دزدید هیچ ، با آنها آن می کرد که ذکرش در اینجا جایز نیست ! و مردم انگشت به دهن جملگی می گفتند که خدا پدرش را بیامرزد که فقط کفن می دزدید ، اینکه هم کفن می دزدد وهم ... !و پسر خوشحال که وصیت پدر را بجای آورده است .
بقول مرحوم عمران صلاحی (نقل قول از ابراهیم نبوی ) حالا حکایت ماست ، در این مرز پر گهر هر که بر مسندی می نشیند خلق الله باید پدر بیامرزی برای فرد رفته بگویند .

۳ نظر:

صمد گفت...

سلام
درسته
تا بوده همین بوده

علی.ق گفت...

خیلی خیلی جالب بود
داستان کوتاهی بود با هزاران نکته
تشکر

فرزاد گفت...

می ترسسم اوضاع تکانی بخورد و بعد ما هم نسبت به این وضعیت حسرت بخوریم . فکرکنم همین قاعده صدق کند .