۲ مرداد ۱۳۸۸

بیچاره اسفندیار


گفتم : اسفندیار رحیم مشائی
گفت : شهریار ماکیاولی را خوندی ؟
گفتم : چه ربطی داره ؟
گفت : برادران و نصف برادران فکر می کنند که ما - ملت بعضی مواقع در صحنه کشور همسایه عراق و چند کشور دیگر - دور از جون از درخت توت کا علی خان افتادیم و خر شدیم ؟!
گفتم : معلومه چی داری بلغور می کنی! درخت توت کا علی خان چیه ؟ برادران و نصف برادران چیه ؟ چی داری میگی ؟
گفت : تو فکر می کنی اصراررئیس جمهور محبوب خواص و عوام بر انتساب خویشاوند سببی در این هیری ویری و خین و خین ریزی فقط و فقط بخاطر زلال بودن این چشمه پاک و بی غل و غش است ؟
گفتم : خوب نه کاملا ... اما خوب ...
گفت : من فکر می کنم اسفندیارقرار بود بمب مطبوعاتی بشه و اخبار این روزها را تحت الشعاع خود قرار بده ، حالا شد یا نه نمی دونم
گفتم : بیچاره اسفندیار
پیشنهاد : نیازی به دیدن عکس در اندازه واقعی نیست ، روی آن کلیک نکنید
پس نوشت فوری و مرتبط :پایان داستان اسفندیار /ثمره هاشمی: مشائی گفت که دیگر خود را معاون اول نمی داند ...

۲ نظر:

یاشماق گفت...

بیچاده ماو بیچاره تر من وبیچاره ترین شما که هر چه در گوش من دیوانه می خوانید که دیونه از درخت توت کالی خان بالا نرو من باز به بالا ادامه می دهم...من از روی درخت می افتم و می شوم یکی مثل بزرگان کشورم..بزرگان؟؟؟!!!
این که من از روی درخته افتاده ام را کسی نمی داند آخر مگر میشودکه خر خرتر هم شود؟؟؟
این منه هر کسیه که یه خورده تو بودن خودش شک داره...

صمد گفت...

سلام
خوب نمیدونم
شاید آره شاید هم نه
این بازیها همیشه بوده
اما فکر نکنم نتیجه ای داشته باشه
...